دلگیرم
دلگیرم
از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته ام
منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!
چون "تـو”، "من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم نکن…
برچسبـهـ ـا :
بــیـــــפֿــــیــــــال
دلگیرم
از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته ام
منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!
چون "تـو”، "من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم نکن…
حس آن ته سیگار مچاله
حس آن شاخه شکسته روی زمین
حس آن بره که گرگ نشسته برایش به کمین
حس تنهایی و رخوت
حس جان دادن تو خلوت
حس مرگ دارم امشب !
باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد ،
آنقدر که یکی از این شب های لعنتی آغوشش را برای من و یک دنیا خستگیم بگشاید ؛
هیچ نگوید و هیچ نپرسد فقط مرا در آغوش بگیرد
بعد همانجا بمیرم تا نبینم روزهای آینده را …
روزی که دروغ میگوید ،
روزی که دیگر دوستم ندارد ،
روزهایی که دیگر مرا در آغوش نمی گیرد
و روزی که عاشق دیگری می شود
خــــدایــا یــه بُــــر بــه ایــن زنــدگیــمون بــزن
شایــد دو تــا حکــم افتــاد دستمــون
که هــر نامــــردی آســــش رو بــه رخ مــا نکــشــه
دلم هوای خودم را کرده است
ایــن روزهـــا
بیشــتر از هــر زمــانی
دیگــر نـه حــرص بدســت آوردن را دارم
و نه هـــراس از دســت دادن را ..
هرکـــس مـــرا میـــخواهد بـخـــاطــر خــودم بخواهــد
دلــم هـــوای خـــودم را کـــرده اســت ..
همین…
پایـــیــــــز اســـتـــ ؛
انـــار نیــســتــم کــه بــرســم بــه دســـتــهــای تـــو
بــرگـــم…
پــر از اضـــطـــرابــ افـــتـــادنــــم
کنار خیابان ایستاده بودم گفت
م اخرین مدل ماشینی که سوارش میشم چیه؟
آبولانسی از کنارم رد شد که روش نوشته بود
"فکرشم نکن آخرش مسافر خودمی"
میـــــــ ـان دِلتَنگــــــی هایَــــــم باشــ ـــــــ تا فَراموشَـــ ـــت نَکُــــــنَم…
تا بــــه یاد داشـــ ـــته باشَمَـــــت…
تا بویَـــ ــــت را حِــس کُنَـــــــم…
تا بِــــــ ـدانَــــم که هَستـ ـــــی…
تَـــــــ ـمامِ دُنیـــ ــــام قَلبَــــمه…
دنیـــ ــــام باشــــ ـــه واسه تــ ـــــــو…
تا بِدانــــ ـــی میانِ ثانیــــ ـــه هایِ دِلتَنگیـــــهامـــ تــــــو وجود داریـــــــ. . .
فقط تــــــ ـــــو . . .
فراموشی می آید…
مثل همین پائیز
با ابرهای سهمگینش
دیروز برگ خشکی دیدم
که نمی دانست
از کدام شاخه جدا شده
ﺷﻌﺮی ﮐﻪهمیشه از ﮔﻮش دادن ﺑﻪ آن اﺣﺴﺎس ﻟﺬت داﺷﺘﻪ
ﺑﯿﺸﺘﺮ از آﻧﭽﻪ ﺗﺼﻮر ﮐﻨﯽ ﺧﯿﺎﻧﺖ دﯾﺪه ام
و ﺑﯿﺸﺘﺮ از آﻧﭽﻪ ﺑﺎور ﮐﻨﯽ ﻗﻠﺒﻢ را ﺷﮑﺴﺘﻪ اﻧﺪ
اماﺗﻮ ﻧﻪ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮدی و ﻧﻪ ﻗﻠﺒﻢ را ﺷﮑﺴﺘﯽ
ﺗﻮ ﺟﮕﺮم را آﺗﺶ زدی
زﺑﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ
زﺑﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺑﻪ اﻣﯿﺪ روزی ﮐﻪ روزﮔﺎرت ﺳﯿﺎه ﺗﺮ از ﭘﺮ ﮐﻼغ
ﺗﯿﺮه ﺗﺮ از ﻏﺮوب و ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺗﺮ از دم ﺟﺪاﯾﯽ ﺑﺎﺷﺪ
اﻣﺎ دﻟﻢ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ اﻣﯿﺪ روزی ﮐﻪ آﺷﯿﺎﻧﺖ ﺑﺎﻻﺗﺮ از آﺷﯿﺎن ﻋﻘﺎب ،
ﭼﺸﻢ اﻧﺪاز ﻧﮕﺎﻫﺖ زﯾﺒﺎﺗﺮ از ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﻟﺒﺨﻨﺪ و ﺻﺪ ﻫﺰار ﭘﺮی ﮐﻨﯿﺰت ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺗﺎزه رﺳﯿﺪی از ﮔﺮد راه ﺗﻮ ﮐﻪ ﺗﺎزه ﺑﻪ دل ﻣﺎ رﺳﯿﺪی ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮری ﻣﺎ رو دﯾﻮﻧﻪ دﯾﺪی ﺗﻮﭼﻪ ﺟﻮری ...
خیلی درد داره بخوای بگی و ولی بازم میگی بیخیال ....
چند وقتیست همه دلگیرند از من…
دلیل میخواهند
مدرک میخواهند برای غمگین بودنم
برای ناامید بودنم
برای تلخ شدنم
نگران نباشید من نه غمگینم
فقط مدتیست به دنبالشان میگردم
مدتیست گم شده اند
صبرم، تحملم، امید هایم، انگیزه ام…
نمیدانم کدام صفحه ی قصه ی سر گذشتم را جا گذاشتمشان !
گاهی خوب است آدم بداند وقتش رسیده "دست بکشد” و "رها کند”
گاهی باید بگذاری سرنوشت بیاید ،
روزگار خودی نشان بدهد و همه چی دست به دست هم دهد
تا اوضاع رقم بخورد و تو ساکت و سرد تنها ورق بخوری . .
کم سرمایه ای نیست؛
داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند!
ولی…
که وقتی حالت را میپرسند؛
بتوانی بگویی:
خوب نیستم…!
زنـدگــی انـگــار
تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!
هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام
هـول میزنــد
کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی …
خـیــالـت راحـت !!….
خـسـتـگــی ِ مــن
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود …
لعنت به این روزها !
این روزها که اسم دارند ، شماره دارند ، تعطیلی دارند ،
هفته و ماه و سال دارند ،
اما افسوس که روح ندارند …
دل استــ دیگر خسته میشود …
بی حوصله میشــود …
از روزگار ازآدمـــــــــها از خــودشـــــ
از این قابــها , از اثباتــ , از تـــــوضیــح
از کلماتــــی که رابـــطه ها را به گند میکشـــد
ﮔـﺎﻫـی ﺍﻳـﻨـﮑـﻪ ﺻـﺒـﺢ ﻫـﺎ …
ﺩﻟـﺖ ﻧـﻤـﻲ ﺧـﻮﺍﺩ ﺑـﻴـﺪﺍﺭ ﺑـﺸـﻲ ..
ﻫـﻤـﻴـﺸـﻪ ﻧـﺸـﻮﻧـﻪ ی ﺗـﻨـﺒـﻠـی ﻧـﻴـﺴـﺖ !
خسته ﺍی ﺍﺯ ﺯﻧـﺪﮔـی …!
ﻧـﻤـی ﺧـﻮﺍی ﻗـﺒـﻮﻝ ﮐـﻨـی ﮐـﻪ ﻳـﮏ ﺭﻭﺯِ ﺩﻳـﮕـﻪ
ﺷـﺮﻭﻉ ﺷـﺪﻩ …ﮔـﺎﻫـی ﺍﻳـﻨـﮑـﻪ ﺻـﺒـﺢ ﻫـﺎ …
ﺩﻟـﺖ ﻧـﻤـﻲ ﺧـﻮﺍﺩ ﺑـﻴـﺪﺍﺭ ﺑـﺸـﻲ ..
ﻫـﻤـﻴـﺸـﻪ ﻧـﺸـﻮﻧـﻪ ی ﺗـﻨـﺒـﻠـی ﻧـﻴـﺴـﺖ !
ﻧـﻤـی ﺧـﻮﺍی ﻗـﺒـﻮﻝ ﮐـﻨـی ﮐـﻪ ﻳـﮏ ﺭﻭﺯِ ﺩﻳـﮕـﻪ
ﺷـﺮﻭﻉ ﺷـﺪﻩ …
من دلبری چاق و سمین را دوست دارم
تأکید کردم، من همین را دوست دارم!
از عمق دل گویم عزیزان، سفت و محکم:
تنها عیالم، نازنین را دوست دارم!
امّا برای شادی بابا بزرگم
دختر عمویِ خود، مهین را دوست دارم!
محضِ رضایِ خاطرِ بی بی حکیمه
ریحانه ی خاله شهین را دوست دارم!
تا این که بابایم نباشد دلخور از من
دختر عمو، نوش آفرین را دوست دارم!
مادر! برایِ این که راضی باشی از من
افسانه یِ دایی امین را دوست دارم!
هم، طبقِ رأیِ خواهر خوبم، ملیحه
آن هم کلاسش، یاسمین را دوست دارم!
همنام فرهادم، برایِ کسبِ شهرت
شیرین ِ نازِ مَه جبین را دوست دارم!
گاهی، به یادِ خاطراتِ کودکی مان
هم بازیِ لوسم، ثمین را دوست دارم!
تا خاطرِ اهلِ وطن، خشنود گردد
هر دخترِ ایران زمین را دوست دارم!
گر دلبری، چون سرو هم، گیرم نیامد
کوته قدانِ مُلکِ چین را دوست دارم!
با لنگه کفشی، عقلِ من آمد سرِ جا
این پتکِ خوبِ آهنین را دوست دارم!
برقِ سه فاز از کلّه ام را پرّید، اکنون
خب! شوکِ برقی این چنین را دوست دارم!
هرگز کسی نشنیده از من فاش گویم:
هم آیلین، هم ژاکلین را دوست دارم!
رازِ درونم را خدا می داند و بس!
کز روی اجبار آن و این را دوست دارم
آری، نمی داند کسی غیر از خداوند
خواهر زنم، آن بهترین را دوست دارم!
وقتی نمیدونی تو دلت چی میگذره !
وقتی نمیدونی از این دنیای لعنتی چی میخوای!
وقتی قبل از اینکه چیزی رو بخوای اون چیز نابود میشه !
وقتی همهــــــــــــــــــــ باهات قهرند!
وقتی نفـــــــــــــــــــــــــــــــرین شده ای !
چه دلیلی داره که آرزوییــــــــــــــــــــــ داشته باشی؟
چه دلیلی داره چیزی رو دوستــــــــــــــ داشته باشی ؟
چه دلیلی داره به زندگیــــــــــــــــ ادامه بدی؟
ــــخــستــہ امـ …
از صبورے خــستـــہ ام …
از فــَریــــادهایے که در گـــلویـــم خفـہ مانـد …
از اشـــــــک هایــی که قـاه قـاه خنــــده شـב …
و از حــــرف هایے که زنـــده بہ گـــور گــَشت در گــورستاטּِ دلـــــم
آســــاטּ نیست در پــَس خنده هاے مصــنوعے گریــہ هاے دلت را ،
در بــی پنـــاهیت در پشت هـــــزاراטּ دروغ پنهـــاטּ کنے …
ایــــטּ روزهــا معنے را از زنـدگـــے حذف کــرבه امـ …
برایـــم فرق نمــےکــُنـد روزهایـــم را چگونــہ قربانـے کنمـ
آخرین بار ڪه من از تهِ دل خندیدم
علتش پـول نبود
انعڪاسِ جُوڪ هر روز نبود
علتش، چهره ی ژولیدهیِ یڪ دلقڪ,
یا زمین خوردن یڪ ڪور نبود …
من بهِ « من » خندیدم !
ڪه چو یڪ دلقڪ ِگیج
نقش یڪ خنده به صورت دارم و دلم میـــگرید …!
افسانه ها را رهــــــــا کن
دوری و دوستی کدام است؟؟
فاصله هایند که دوستی را میبلعند !!!
تـــــــــــو اگر نباشی
دیگری جایت را پر میکند…
به همین سادگــــــــی!!!!
من و تو شباهت های متفاوتی با هم داریم :
هر دو شکستیم ؛ تو قلب مرا ، من غرورم را
هر دو رقصیدیم ؛ تو با دیگری ، من با سازهای تو
هر دو بازی کردیم ؛ تو با من ، من با سرنوشتم
و در آخر هر دو پی بردیم
تو به حماقت من ، من به پست بودن تو
آری ، این شباهت های متفاوت هر روز آشکارتر میشود !
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را !
آرام رنگ می بازیم ،
با هــم ،
بــدون هم و تبدیل می شویم به تفاله ای ،
که روزی سبز و زیبا دست می تکاندیم در باد
و ماه برایمان ستاره می کوبید به دیوار
و حالا رنگ می بازیم ،
با هــم ، بــدون هم
و تبدیل می شویم به تاریکی !
و باز زمستان بود که معرفت داشت و تو نداشتی ،
حتی برای یک روز !
سیگار بکش ؛
مست کن؛
بغض کن ؛
گریه کن ؛
دق کن !
ولی …
با آدم بیارزش درد و دل نکن …
امروز نشستم غم فردا خوردم
در دست زمانه خم شدم ، تا خوردم
مانند تو در عــشــق دو رو باید بود
من چوب همین صداقتم را خوردم
من در دنیایی زندگی میکنم که آدم هایش مثل سکه اند !
هم "زرق و برق” دارند
هم ۲ "رو” . . .
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﯾﮑﯽ ﻣﺜﻞ ﻧﻮﮎ ﭘﺮﮔﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺭﻩ ﭘﺎﺕ ﺛﺎﺑﺖ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ،
ﻫﺮﻃﻮﺭ بچرخی، بکشی ، ﺗﮑﻮﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻩ
ﺗﻮﺍﻡ ﺩﻭﺭﺵ ﺑﮕﺮﺩ ؛ ﺩﻭﺭﺵ ﻧﺰﻥ …
دوست عزیزم ،
هیچ وقت بخاطر جنس مخالف ،
جنس موافق رو ارزون نفروش
ضرر میکنی !
بـسـلامـتـــے هَـمـﮧ کَـسـآیـــے ڪــ باهاشون عـیــن ڪَـفـــــ ـ בسـت بـوבیــم
امــا اونـــا بـاهـامـــون عـیـن انـگـشـت شـسـت بــوבن ….
تعجب نکن که چرا هنوز فراموشت نکردم
آدمها هیچوقت "بزرگترین اشتباهشون” رو فراموش نمیکنن !
به بعضیا باید گفت
شـاخ بـودنت تـو دنیـای مجـازی
مثـه پولدار بـودن تـو GTA میـمونـه !
از هر چه دارم بهتر خودتی
خندیدم و زیر لب مکرر گفتم :
شاهزاده قصه های من "خر خودتی” !
به بعضیا باید بگی :
عزیزم حتی اگه "خدا” خودش بیاد پایین واسه تضمینت
یا شیطانو بفرسته واسه به گردن گرفتن تقصیرت
دیگه فایده نداره !
"خراب شد تصویرت”
کاش کسی یاد معلم ها می داد :
اول مهر شغل پدرها را نپرسند ؛
وقتی هنوز احترام به همهی شغل ها را و افتخار
به همهی پدرها را یاد دانش آموزانشان ندادهاند !
بهم گفت کمى از حال و روزت بگو و
من سکوت کردم
و سکوت کردم
و سکوت کردم ،
اونقدر سکوت کردم
که مطمئن شدم چیزى رو از قلم ننداختم !