بــیـــــפֿــــیــــــال
ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺎﺷـــﻖ ﻣﯿﺸﯿﻢ
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻋﺸﻘﻤﻮﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﻢ
ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺶ ﺩﺍﻏﻮﻧﻤﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﺷﮑﺎﮐﻤﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﺑﺪ ﺧﻠﻘﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﺩﻋﻮﺍ میکنیم
ﺑﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﯽ میکنیم
ﻗﻬﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺳﺮﺩ ﻭ ﻣﯿﺸﯿﻢ
ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﺶ،
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗرﺱ ﺍﺯ ﺩﺳـــﺖ دادنه
کاش یه تضمینی وجود داشت!
گـــناهش پــــآیِ تـــو....
بـــ ه هــــیچ عشقـــ ی.دیگــــر ایــــمان ندآرمـ.
کــــآفـر شده اَم..
←←هر چند می گویند:
سر بی عشق به تن بار گناهیست عجیب..!!
وقتــــــــــی یه فروردينی بهت میگه دوســــــــــت دارم
این همون شانسیه که از قدیم و ندیم گفتن یه بار در خونه ی ادم رو میزنه
همین بغض های پشت پرده
این ابرهای باد آورده ..
اشک هایی که
لفتش نمی دهند .. بی هوا می بارند ..
لعنت به همین اشک ها که
به آب می دهند دسته گل غرورت را ..
لعنت به این چشم های زبان دراز
این چشمانی که تن نداده به آسیاب ، سفید هستند ..
و قسم به
این ریتم گرفتن از صدای شکستن ها
این "دل" / شکستگی های " بغض .. "
و آن " غروری " که از وسط ترک برداشت ..
ریتم می گیری با همین ها ..
حرف هایت را نشخوار می کنی روی ضرباهنگ شکستن ها
بخش می شوی روی نت به نت همین تثلیث تا
باور کنی آرام که از قلم عشق افتاده ای ..
شکستن که
به دل و بغضت بنشیند .. غرورت بر باد می رود ..
چشم هایت را روی تمام بشریت ،
درویش می کنی تا همیشه
یادت بماند که گاه
به سادگی پرسیدن یک نشانی
به درک بی کسی واصل می شوی ...
یکی هوایش آفتابی
یکی ابری
و یکی بارانی ست
چرا هوای همدیگر را نداریم..؟!
سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی …
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم...
"ام المصائب"
انگار تو را به همین سادگی ها نمی توان نوشت.
از بس که خدا توی چشمهایت متانت گذاشته است.
اشک ریخته ای ولی همیشه ایستاده ای.
نشکسته ای.
از شب های تنهایی و بی مادری
تا همین شب های تنهایی و بی یاوری.
انگار یک جوری٬
یک حسی توی همین آرام سوختن هایت هست که زیباترت می کند.
انگار توی همه روضه ها یک آرامشی می ریزد
از چشمهایت که ما را هم آرام می کند.
یک شکوهی که دلگرم می کند آدم را.
که دلداری می دهد بعد این همه سال ما را.
خواستم بگویم حتی اگر این روزها دست هایت را بسته باشند٬
تو همیشه همان شکیبای باشکوه همیشه های مایی خاتوون...!
رابطه های طولانی میان بیرون خطرناکن …
چون اونا میفهمن ؛
میشه یه چیزایی رو از دست داد ، و نَـمــُــــرد …!
من اگر عاشقانه می نویسم…
نه عاشقـم !، نه شکست خورده …
فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بمانـد …!
در ایـن ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هوس ها ،
فقـط تمـرین آدم بـودن میکنم …
مـــــــن غـــرومــ ...
دهـــن خـودمــو ســرویــس کــرده ...
شــمــا کــه جـــای خــود داری ...!!!
من آن پرنده را که می خواند در سر من
و مدام می گوید که دوستم داری
و مدام می گوید که دوستت دارم
من آن پرنده ی پرگوی پر ملال را
صبح فردا خواهم کشت !
نگاهت !
نگاهت چه رنج عظیمی است ،
وقتی به یادم میآورد
که چه چیزهای فراوانی را
هنوز به تو نگفتهام ...
همه زندگیم درد است ؛ درد !
نمی دانم عظمت این کلمه را درک می کنی یا نه ؟!
وقتی می گویم درد ، تو به دردی فکر نکن که جسم انسان ممکن است از یک بیماری شدید بکشد !
نه !
روحم درد می کند !
فروردینی یعنی
خوشگل اما مغرور
ساده و بی ریا اما باهوش
همیشه به نظر شاد بیای اما غمات تو سینت بمونه
خیلی خونگرم باشی اما عصبی
پر حرف باشی اما شیرین
خودخواه باشی اما دست و دلباز
بلند پرواز باشی اما واقع بین
عــــــاشق باشی اما پنهان
فروردین ماهی رو که داری
یعنی با بقیه فرق داری
سلامتیه همه فروردینیا
و
کسایی که یه فروردینی دارن☺☻
آدمهایی هستند، که هر وقت به آنها می رسی،
احساس می کنی ای کاش زودتر ملاقات شان می کردی..
از بس که برایت آشنا هستند..
اینقدر خودشان هستند..که تو را وادار می کنند خودت باشی ....
به تو که فکر میکنم
بغض می آید
اشک می آید
دلتنگی می آید
به تو که فکر می کنم مهمانی عجیبی به راه می افتد !
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ…
ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻨﺖ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﻨﺪ…
ﺳﺮ ﭘﻮﻝ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪ…
ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺗﻔﮑﺮ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ…
ﺍﮔﺮ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﺣﻤﻘﯽ…
افتاده سایه ی تبر بر شانه ی درخت
دارد به آخر میرسد افسانه ی درخت...
فردا که چشمهای مرا باز می کنند
من باز هم دیوانه ام دیوانه ی درخت!!
در من تمام چشمه ها سر باز میکنند
در سالروز مرگ بیرحمانه ی درخت
حالا تو رفته ای و تبر در مسیر باغ...
حالا منم پرنده ای
بی لانه
بی درخت.....
دیگر حوصله ای نمانده است!
راستی ، مگر حوصله هم جزء آن چیزهایی بود
که تو آورده بودی که موقع رفتنت همه اش را بردی ؟
اين بي قــــــــــراريها دســــــــتِ مــــن نيســــــت …
بـــــاور کــــــــــن …
عاقــــــــــل تريــــــــن آدم هـــــــا هـــــــــــم …
…گاهي دلتنـــــــگِ خاطـــــــرات احمقـــــــانه شـــــــــان ميشـــــــوند
” مـــَـــردها ” در عین پیچــیدگی
در عـــاشقی روش ساده ای دارند !
” تــو را بخواهند برایت می جنگند ”
“تــو را نخواهند با تــو می جــنگند ”
بـَـعــضــــے وَقــتــــا . . .
يـِـه دُنــيـــا مـے گه" نــَــــه "
وَلـــے تــو دِلـِـــت مـے گی " آره " . .
يــادِت بــاشـــه اون " آره " يــِـه روز مـيـشــه
" بـُـزرگـتـَـريــن اِشـتـِبـــاهِ زِنــدِگــيــت "
خـــــوشبخـــت تـــــرین آدم هــــا
اونــــایـــی هستــــن کــــه
ایـــن جمـــله رو میشنـــوند
“عیــــــب نــــداره، با هـــــم درستـــــش میکنیــــم
اندر دل بــی وفــا غم و ماتم باد
آن را که وفـا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مـرا هیـــچ کسی یاد نکرد
جز غــم که هزار آفرین برغم باد
(مولانا)
ﺩﺭﺩﯾﻌﻨـﯽ :
ﺍﻣﺸﺒــﻢ ﻣﺜــﻞ ﺷﺒــﺎﯼ ﺩﯾﮕـﻪ
ﺭﻭ ﺗﺨﺘﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸـــﯽ
ﺁﻫﻨﮕــــ ﺑــﺰﺍﺭﯼ ﻭ ﺑـﺎﺯﻡ ﻓﮑــﺮ ﮐﻨــﯽ
ﺑـﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾـــﯽ ﮐــﻪ ﺑﺎﻫــﻢ ﻣﯿﺰﺩﯾــم…
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ خیلی همراهم بودی….
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ حتی یه نگاهش برات یه دنیا ارزش داره…
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ چقدر باهم دعوا کردیم و آشتی کردیم…
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ کلی حرف توی دلت میمونه و نمیتونی بهش بگی…
ﺑﻪ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ….
لعنت به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ ها….
ﻭ ﻣﺜـــﻞ ﻫﻤﯿﺸــﻪ ﭼﺸﻤــﺎﺕ بایــد ﺗﻘﺎﺻـــ ﭘﺲ ﺑـــﺪن…
ساده که می شوی
همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
آدم های اطرافت
حتی دشمنت....
یک آدم ساده که باشی
برایت فرقی نمیکند که تحمل چیست
که قیمت تویوتا لندکروز چند است
بنزآخرین مدل چند ایربگ دارد
مهم نیست
نیاوران کجاست
شریعتی وپاسداران وفرشته والهیه
کدام حوالی اند
رستوان چینی ها
گرانترین غذایش چیست؟!
ساده که باشی
همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود
همیشه لبخند برلب داری
بر روی جدول های کنار خیابان راه میروی
زیر باران،دهانت را باز میکنی
وقطره قطره مینوشی باران را...
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
ساده که باشی
بربری داغ با پنیر واقعا عشقبازیست!
آدم های ساده را دوست دارم
بوی ناب آدم میدهند
ساده که میشوی
فرمول نمیخواهی
ایکس تو همیشه مساوی ایگرگ توست!
درگیر رادیکال،انتگرال نیستی
هرجایی به راحتی محاسبه میشوی
ساده که میشوی
حجم نداری،جایی نمیگیری
زود به یاد می آیی ودیر از خاطر میروی
ساده که میشوی
کوچک میشوی
توی دل هرکس جا میشوی
وباز همیشه درجیبت شکلات پیدا میشود.
رﺍﺿﯿﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﭘﺎﯾﯿﺰِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻣﻦ ..
ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﻢ ﺑﺮﮔﻬــــﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﻭ ﻗﺮﻣﺰﺕﺭﺍ
ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺩﺭ هوایت
ﺑﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﯼ
ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺑﺮﮒ
ﻣﻦ ﺑﻮﯼ ﺧــــــــــﺪﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﻢ ﺍﺯ ﺗـــﻮ...
گاهی وقت ها نوشتنت نمی آید،
قدم زدن را هم دوست نداری،
چای هم برایت بی مزه شده،
از سیگار کشیدن می ترسی،
از حرف زدن با دیگران حالت به هم می خورد،
حتی اعصابت هم خورد نیست…
خسته نیستی…
دل زده نیستی،
اما تا دلت بخواهد غم داری!
شاید الکی…
بعضی وقت ها…
حالتان مثل همیشه ی من است!
مى خواهى بروى ؟
بهانه مى خواهى ؟
بگذار من بهانه را دستت دهم …
برو و هرکس پرسید بگولجوج بود….
همیشه سرسختانه عاشق بود….
بگو فریاد مى کردهمه جا فریاد مى کردکه فقط مرا مى خواهد
بگو دروغ مى گفت….مى گفت هرگز ناراحتم نکردى
بگو بی احساس بودبه همه فریادها , توهینها و اخمهایم
فقط لبخند میزد
بگو او نخواست ,نخواست کسى جز من در دلشخانه کند
چند بـــــــار دیگر تكرار شـــــــود
رفتنهـــــــای بی خبـــــــر
تـــــــا باورمان شـــــــود
بی خبـــــــر می رود
انكه مـــــــاندنی نیست...
این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد
فریاد میزند
احساس میکنم که مرا
از عمق جادههای مهآلود
یک آشنای دور صدا میزند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
درشکه ای میخواهم سیاه ...
که یاد تو را با خود ببرد ...
یا نه ...
نه ...
یاد تو باشد مرا با خود ببرد ...!
"کیکاووس یاکیده"
تنهايي ،
مهربانم کرده است !
شبيه سربازي که
از روي برجک ديده باني ،
براي تک تيرانداز آن سوي مرز ،
دست تکان مي دهد ...
نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشد
نه!
او هم مثل ِ من
کسی را برای شنیدن ندارد
طفلکی
رادیوی قدیمی خانه مادربزرگ